افسانه غرانيق

پدیدآورحسن ضیاء توحیدیبخش علوم قرآنی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 4

تاریخ انتشار1388/01/31

منبع مقاله

share 3228 بازدید

افسانه غرانيق: داستانى ساختگى در ستايش بتها از سوى دشمنان اسلام

در برخى منابع تفسيرى[1]، حديثى[2] و تاريخى[3] به داستانى بر مى‌خوريم كه به داستان يا افسانه غرانيق موسوم است. افسانه حكايتى بى‌اصل و دروغ است[4] و تعبير افسانه از آن روست كه بيشتر دانشمندان اسلامى اين داستان را بى‌پايه و دروغ دانسته‌اند[5]، با اين حال خاورشناسان در قرون اخير اين افسانه را دستاويز طعنهايى بر اسلام و قرآن قرار داده‌اند.[6]
غرانيق جمع غِرنوق، غِرنيق، غِرناق يا غُرانِق، به معناى جوان سفيدرو، زيبا و متنعم (مرفّه) است. غرنوق و غرنيق به معناى پرنده سفيدى كه در آب شنا مى‌كند و پاهاى درازى دارد[7] و به آن كُركى[8] مى‌گويند نيز آمده است.
بت‌پرستان بر اين پندار بودند كه بتها آنان را به خداوند نزديك و از آنان نزد او شفاعت مى‌كنند، ازاين‌رو بتهاى خود را به پرندگانى كه در آسمان بالا مى‌روند و اوج مى‌گيرند تشبيه مى‌كردند.[9]

ورود افسانه غرانيق در منابع اسلامى:

از موّرخان، ابن سعد و از مفسران، طبرى نخستين كسانى‌اند كه رواياتى درباره اين ماجرا نقل، و درباره صحت و سقم آن سكوت كرده‌اند. براساس يكى ازاين روايات پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)در انجمن قريش (كنار كعبه) نشسته بود و آرزو كرد كه از سوى خدا آيه‌اى فرود نيايد كه قريش از او دور شوند، آنگاه خداوند سوره نجم را نازل كرد و آن حضرت آيات اين سوره را (براى مردم) خواند تا به آيات 19 ـ 20 رسيد: «أفَرَءَيْتُم اللَّـتَ والعزّى * و مَنَوةَ الثالثة الأُخرى = آيا لات* و عُزّى* را ديده‌ايد و ديگر، منات* كه سومين آنهاست». در اين هنگام شيطان اين دو جمله را القا كرد: «تلك الغرانيقُ العُلى و إن شفاعَتَهن لَتُرْتجى = آنها جوانانى عالى مقام‌اند (يا همانند مرغان آبى هستند كه به آسمان پر مى‌كشند و ارزش والايى دارند) و به شفاعت آنها اميد مى‌رود». آن حضرت پس از اين دو جمله ادامه سوره و آيه سجده را تلاوت كرد و مسلمانان و مشركان با آن حضرت سجده كردند. حتى وليد بن مغيره مشرك كه بر اثر كهنسالى نمى‌توانست سجده كند قدرى خاك از زمين برداشت و بر آن سجده كرد. مشركان با اين كلمات خشنود شده و گفتند: ما مى‌دانيم كه خدا زنده مى‌كند و مى‌ميراند و اوست كه مى‌آفريند و روزى مى‌دهد؛ ولى خدايان ما (بتها) نزد او براى ما شفاعت مى‌كنند و هم‌اكنون كه براى آنها نيز سهمى قائل شدى ما با تو هستيم.[10] در اين روايات آمده است كه شب‌هنگام جبرئيل براى مقابله آيات نزد پيامبر آمد و چون پيامبر به آن دو جمله رسيد جبرئيل گفت: من اينها را نياورده بودم. پيامبر(صلى الله عليه وآله)با اندوه فراوان گفت: من بر خدا سخنى را بستم؟! و چيزى را كه وحى نكرده بود گفتم؟! آنگاه خداوند (براى دلجويى از پيامبر) اين آيه را فرستاد[11]: «و اِن كادوا لَيَفتِنونَكَ عَنِ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ لِتَفتَرِىَ عَلَينا غَيرَهُ واِذًا لاَ تَّخَذوكَ خَليلا =  نزديك بود تو را از آنچه به تو وحى كرديم بفريبند تا غير آن را بر ما ببندى و آنگاه تو را به دوستى (خود) بگيرند ...». (اسراء/17، 73 ـ 75) پيامبر(صلى الله عليه وآله)همچنان ناراحت بود تا اينكه آيه 52 حجّ/22 براى دلدارى او نازل شد: «و ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسول ولا نَبِىّ اِلاّ اِذا تَمَنّى اَلقَى الشَّيطـنُ فى اُمنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ ما يُلقِى الشَّيطـنُ ثُمَّ يُحكِمُ اللّهُ ءايـتِهِ واللّهُ عَلِيمٌ حَكِيم =  هيچ پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم، مگر اينكه هرگاه آرزو مى‌كرد شيطان القائاتى در آن مى‌كرد؛ اما خداوند القائات شيطان را از ميان مى‌بَرَد و آنگاه آيات خود را استوار مى‌كند و خداوند دانا و استوار كار است»، آنگاه مسلمانانى كه (بر اثر آزار مشركان) به سرزمين حبشه مهاجرت كرده بودند شنيدند كه همه اهل مكه (در پى اين ماجرا) مسلمان شده‌اند، از همين‌رو به سوى اقوامشان (در مكه) بازگشته و گفتند: آنها را (يعنى بستگانمان را از مردم حبشه) بيشتر دوست داريم؛ اما مشاهده كردند كه (با ردّ كلمات شيطانى توسط جبرئيل)، مشركان به همان مواضع پيشين بازگشته‌اند.[12] ابن حجر عسقلانى مى‌گويد: موسى بن عقبه اين داستان را در مغازى از محمد بن شهاب زهرى نقل كرده و نيز ابومعشر آن را در سيره از محمد بن كعب قرظى و محمد بن قيس نقل كرده و طبرى از او نقل مى‌كند، بنابراين، مغازى ابن شهاب و سيره ابومعشر كه هيچ يك اكنون موجود نيست منبع نهايى اين داستان است[13]، به هر حال دانشمندان شيعه به اتفاق اين داستان را ساختگى دانسته و به تكذيب و ردّ آن از طرق گوناگون پرداخته‌اند[14]، چنان‌كه بيشتر مفسران و عالمان اهل‌سنت نيز با دلايل گوناگون آن را ساختگى و مجعول دانسته‌اند. تنها برخى از مفسران و عالمان اهل‌سنت آن را نقل كرده و رد نكرده و گاه درصدد توجيه آن برآمده‌اند.[15]
طبرى در تاريخ الامم والملوك نيز به نقل اين داستان پرداخته و آن را رد نكرده است[16] و اين در حالى است كه اين ماجرا در منابع كهن‌تر گزارش نشده و مورخان بزرگى مانند ابن‌اسحاق و ابن‌هشام آن را در سيره خود نقل نكرده‌اند، از سوى ديگر طبرى در جمع احاديث مختلف و متنوع حرصى فراوان داشته و از همين‌رو اسرائيليات به كتب او راه يافته است.[17] در قرون بعدى شمار ديگرى از نويسندگان از جمله واحدى[18]، ماوِردى[19]، زمخشرى[20]، ابن اثير[21]، ابن حجر عسقلانى[22] و سيوطى[23] به تبع ابن سعد و طبرى، داستان غرانيق را نقل كرده‌اند؛ ولى بيشتر عالمان اهل‌سنت از جمله فخررازى[24]، محمد بن اسحاق بن خزيمه[25]، ابن جوزى[26]، قاضى عياض[27]، بيضاوى[28]، قرطبى[29]، ابوحيان[30]، ابن‌كثير، محمد امين حكنى[31]، عمادى حنفى[32]، عبدالرحمن ثعالبى[33]، محمد جمال الدين قاسمى[34] و سيد قطب[35] پس از نقل اين داستان، با صراحت سند اين روايت را مردود و ساخته منكران دين دانسته و با ادله عقلى و نقلى بر بطلان آن استناد كرده‌اند. ابن‌العربى مى‌گويد: همه رواياتى كه در اين ماجرا نقل شده باطل است.[36]

بررسى داستان:

بطلان و ساختگى بودن داستان غرانيق را مى‌توان با ادله حديث‌شناسى، قرآنى، كلامى و عقلى ثابت كرد.

1. حديث‌شناسى:

الف. سند همه روايات افسانه غرانيق منقطع است.[37] راويان اين داستان همگى از تابعان و طبقات بعد از آنها بوده و در زمان ادعا شده براى وقوع اين داستان هنوز به دنيا نيامده بودند و از ميان آنها تنها ابن عباس از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)است؛ ليكن تولد او نيز دست كم سه سال پس از زمانى است كه براى وقوع افسانه غرانيق ياد كرده‌اند.[38]
ساير راويان افسانه جز ابن‌عباس عبارت‌اند از: ابوصالح (م. 101 ق.)، سعيد بن جبير (م. 95 ق.)، ابوبكر بن عبدالرحمن بن حارث (م. 94 ق.)، ابن‌شهاب (م. 124 ق.)، موسى بن عقبه (م. 141ق.)، عروة‌بن‌زبير (م. 94ق.)، محمدبن‌كعب قرظى (م. 120ق.)، محمد بن قيس (م. 126 ق.)، ضحاك بن مزاحم هلالى (م. پس از سال 100 ق.)، ابوالعاليه (م. 93 ق.)، قتاده (م. 188 ق.)، مجاهد (م. 103 ق.)، عكرمه (م. 107 ق.)، سُدّى (م. 127 يا 128 ق.).[39]
ب. حديث مخالف قرآن هرچند سند آن صحيح باشد فاقد اعتبار بوده، قطعاً ساختگى و دروغ است[40] و روايات غرانيق با آيات قرآنى مخالف و ناسازگار است. ( => ادامه مقاله)
ج. متن اين حديث داراى اضطراب و تشويش است[41]؛ يعنى اولا در گوينده جملات «تلك الغرانيق العلى ...» اختلاف است كه آيا پيامبر يا يكى از مشركان يا شيطان آنها را گفته است. ثانياً اين دو جمله نيز گوناگون نقل شده است. ثالثاً در زمان وقوع حادثه و كيفيت آن نيز اختلاف است، از همين‌رو اعتماد به چنين خبرى كه از جهات گوناگون تشويش دارد دشوار است.[42]
د. براساس روايت طبرى كه در شرح اين ماجرا گذشت آيه 52 حجّ/22 و آيات 73 ـ 75 اسراء/17 در پى همين داستان و براى فرو كاستن اندوه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه به ناروا آياتى را به خداوند نسبت داده بود! نازل شده است؛ ولى روايت طبرى مردود است، زيرا اولاً بنا به نظر مشهور مفسران، سوره حجّ مدنى است[43] و داستان غرانيق مربوط به سال پنجم بعثت در مكه است و ممكن نيست كه حادثه‌اى نگران كننده در سال پنجم بعثت و در مكه رخ دهد و پس از چندين سال (حداقل 8 سال) در مدينه آياتى براى دلدارى و رفع نگرانى آن حضرت نازل شود.
ثانياً اگر «تمنى» در آيه به معناى آرزو كردن باشد آيه بدين معناست كه خداوند هيچ پيامبر و رسولى را نفرستاده، مگر اينكه شيطان در آرزوى او كه پيشرفت دين يا ايمان آوردن مردم بود دست مى‌انداخت، مردم را نسبت به دين وسوسه مى‌كرد و كوشش پيامبر را بى‌نتيجه مى‌ساخت؛ اما خداوند سرانجام وسوسه‌هاى شيطان را مى‌زدود؛ اما اگر تمنى به معناى تلاوت و قرائت باشد آيه بدين معناست كه وقتى پيامبران آيات را بر مردم تلاوت مى‌كردند، شيطان شبهه‌هايى گمراه كننده بر دلهاى مردم مى‌افكند؛ اما خداوند شبهات شيطان را با رد آنها از سوى پيامبر يا فرو فرستادن آيه‌اى باطل مى‌كرد[44]؛ همچنين براساس روايت طبرى آيه 73 اسراء/17 نيز پس از داستان غرانيق براى دلدارى پيامبر نازل شده است؛ اما مفاد اين آيه با افسانه غرانيق بيگانه است و حتى آن را رد مى‌كند. آن‌گونه كه ادبا گفته‌اند «كاد»ى مثبت دلالت مى‌كند كه چنين كارى رخ نداده است[45]، چنان‌كه واژه «لولا» در آيه بعد از آن نيز دلالت مى‌كند كه پيامبر بر اثر تثبيت الهى هرگز به مشركان نزديك نشده است[46]: «و لَولا اَن ثَبَّتنـكَ لَقَدكِدتَّ تَركَنُ اِلَيهِم شَيـًا قَليلا» (اسراء/17،74) همانگونه كه مفسران گفته‌اند خداوند در اين آيات، به درخواست مشركان از پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى سازش و بدگوئى نكردن از بتها و راندن مؤمنان ضعيف از خود اشاره مى‌كند و الطاف الهى را مانع تأثير وسوسه‌هاى آنان و لغزيدن و انحراف حضرت از وحى الهى مى‌شمارد و مقام عصمت وسيله‌اى براى استوارى ايشان است.[47]
هـ . منكران نبوّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شخصيت بى‌نظير و هوشمندى آن حضرت ترديد نكرده‌اند، زيرا يك انسان درس نخوانده در جزيرة العرب نمى‌تواند كتابى بياورد كه هزاران دانشمند جهان را متوجه و شيفته خود گرداند، بنابراين چگونه ممكن است چنين انسانى ناهماهنگى بلكه تناقض جمله‌هايى را كه در ستايش بتهاست (تلك الغرانيق العلى ...) با جمله‌اى كه در آيه پس از آن در نكوهش بتها آمده: «اِن هِىَ اِلاّ اَسماءٌ سَمَّيتُموها اَنتُم وءاباؤُكُم ...» (نجم/53 ،23) درك نكند و چنين سخن بگويد: آيا بتهاى لات و منات و عزى را ديديد؟ آنان جوانانى سفيدرو و زيبايند كه اميد شفاعت از آنان مى‌رود. آنان چيزى جز نامهايى (پوچ) كه شما خود گذاشته‌ايد نيستند و خداوند هيچ دليلى بر اين نامگذاريها فرو نفرستاده است.[48]
و. مسلمانانى كه اين جملات را شنيدند با اينكه خود اهل لغت عرب بودند چگونه به تناقض آن پى نبردند؟ و اگر پى بردند چرا در اعتقاد خود متزلزل نشدند و عكس‌العمل نشان ندادند؟ (هيچ‌گونه واكنشى از مسلمانان در اين رابطه گزارش نشده است).[49]
ز. دشمنان پيامبر كه در دشمنى با آن حضرت از هيچ اقدامى فروگزار نمى‌كردند و براى پراكندن مردم از گرد او از انواع تهمتها همچون ساحر، شاعر و مجنون استفاده مى‌كردند چگونه از اين دستاويز بسيار مؤثر براى كوبيدن آن حضرت و پراكنده ساختن مسلمانان از گرد او استفاده نكردند و با توجه به اينكه برخى از آنها از فصحا و بلغا و نكته‌سنجان بودند چگونه به دو جمله‌اى كه مشتمل بر ستايش خدايان آنهاست بسنده كردند، در صورتى كه قبل و بعد آن سراپا نكوهش خدايان و بتهاى آنهاست؟[50]
ح. اولين و مهم‌ترين محور دعوت و تبليغ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) توحيد و مبارزه با بت‌پرستى* است: «قولوا لا إله إلااللّه تفلحوا» و از سويى آن حضرت با پايدارى، همه دشواريها را در راه هدف الهى خود تحمل كرد و آزارها و محاصره در شعب ابى‌طالب ذره‌اى او را از مواضعش فرود نياورد[51] و گفت: اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند تا از تبليغ دينم دست بردارم برنخواهم داشت.[52] چگونه ممكن است آن حضرت يكباره از اولين و مهم‌ترين محور تبليغش دست كشيده و در حضور دوست و دشمن از بتها تجليل و تمجيد و آنها را عالى مقام و داراى مقام شفاعت معرفى كند؟[53]
ط . اگر چنين ماجرايى رخ داده بود مى‌بايست كسانى كه در زمان وقوع اين حادثه حضور داشتند اعم از مسلمان و غيرمسلمان آن را به طور گسترده نقل مى‌كردند، در حالى‌كه هيچ‌يك از كسانى كه اين داستان را نقل كرده‌اند در آن زمان (ادعايى) حضور بلكه وجود نداشته‌اند.[54]
ى. در ذيل اين داستان آمده است: هنگامى كه مهاجران حبشه اين ماجرا را شنيدند به مكه مراجعت كردند؛ ولى در بيرون دروازه مكه آگاه شدند كه قريش دشمنى را از سر گرفته‌اند. به نقل ابن‌سعد، مهاجران در ماه شعبان سال پنجم بعثت هجرت كرده و در شوال همان سال به مكه بازگشته‌اند. همين مؤلف مى‌گويد: واقعه غرانيق در ماه رمضان اين سال رخ داده است. حال اگر اين داستان صحيح باشد تا مسافرى از مكه حركت كند و خود را به حبشه رسانده و اين خبر را به مسلمانان مهاجر ابلاغ كند و آنها نيز چندى به مشورت پرداخته و سرانجام تصميم به بازگشت بگيرند تا آنگاه كه به مكه بازگردند، دست كم 6 ماه طول مى‌كشد. اين امر در تضاد با مضمون روايات است كه زمان حادثه تا بازگشت مهاجران به حبشه را حدود يك ماه دانسته است. اين تضاد مستلزم بى‌اعتبارى روايات افسانه غرانيق است.[55]

2. ادله كلامى:

الف. به اجماع امت اسلام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از تلفظ به كلمات كفرآميز همچون مدح بتها[56] و در تبليغ دين از تسلط شيطان معصوم بوده است.[57]
ب. چنين حادثه‌اى موجب ترديد در صداقت و حقانيت، و سلب اعتماد مردم از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و ره‌آورد او مى‌شود، چنان كه اگر در يك مورد القاى شيطان ثابت شد اين احتمال در همه آيات و روايات آن حضرت خواهد آمد و چگونه ممكن است خداوند كه پيامبرش را براى تبليغ فرستاده و معجزاتى در اختيارش قرار داده است چنين مجالى به شيطان دهد تا در نتيجه موجب سلب اعتماد از سخنان آن حضرت گردد.[58]
ج. خداوندى كه پيامبرش را براى تبليغ اسلام فرستاده و معجزات فراوانى براى پى بردن مردم به حقانيت او قرار داده چگونه ممكن است به شيطان اجازه دهد چنان سلطه‌اى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيدا كند كه موجب شك و ترديد در صداقت و حقانيت آن حضرت گردد.[59]
د. آيا عقل پذيراست كه خداوند متعالى كسى را نماينده و پيامبر خويش قرار دهد؛ ولى به او قدرت بازشناسى فرشته وحى از شيطان ندهد تا او به اشتباه افتد و سخن شيطان را به جاى سخن فرشته بپذيرد و آنها را به مردم ابلاغ كند و به گوش دوست و دشمن و مؤمن و مشرك برسد و سپس او را به خطايش آگاه سازند.[60]
هـ . صدور چنين كلماتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حال غفلت و بى‌توجهى نيز پذيرفته نيست، زيرا عبارات اين دو جمله موزون و هموزن با آيات قبلى است و صدور چنين عبارتى در حال غفلت ممكن نيست.[61]

3. ادله قرآنى:

الف. قرآن كريم آنچه را پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان قرآن بيان مى‌كند وحى الهى مى‌داند: «و ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى * اِن هُوَ اِلاّ وحىٌ يوحى» (نجم/53 ، 3 ـ 4)، در حالى كه براساس افسانه غرانيق كلماتى مخالف آيات توحيدى، بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)القا و بر زبان آن حضرت جارى شده است.[62]
ب. به تصريح قرآن شيطان بر بندگان (خاص) خدا و مؤمنان و كسانى كه بر خدا توكل مى‌كنند سلطه‌اى ندارد. سلطه او بر گمراهانى است كه خود در پى شيطان مى‌روند: «اِنَّ عِبادى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطـنٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغاوين» (حجر/15،42)، «اِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطـنٌ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وعَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلون * اِنَّما سُلطـنُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ والَّذينَ هُم بِهِ مُشرِكون» (نحل/16، 99 ـ 100) و به تصريح آيات 82 ـ 83 ص/38، شيطان بر انديشه و جان بندگان مُخلَص خدا ـ كه قطعاً پيامبر هم از آنان است ـ نمى‌تواند نفوذ كند و تأثير بگذارد: «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغويَنَّهُم اَجمَعين * اِلاّ عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين» و در روايات افسانه غرانيق سخن از القاى كلماتى باطل و شرك‌آلود به پيامبر(صلى الله عليه وآله)از سوى شيطان است كه اين همان نفوذ و تأثير در انديشه و دل پيامبر است كه در آيه فوق نفى شده است.[63]
ج. خداوند متعالى براى رسيدن بى‌كم وكاست پيامهاى الهى به مردم، نگهبانانى از فرشتگان در پيش رو و پشت سر پيامبران قرار مى‌دهد: «فَاِنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ رَصَدا * لِيَعلَمَ اَن قَد أَبَلَغوا رِســلـتِ رَبِّهِم» (جنّ/72، 27 ـ 28) و بر اين اساس براى پذيرش افسانه غرانيق كه مى‌گويد: شيطان توانست كلماتى را از نزد خود در ميان آيات الهى قرار دهد جايگاهى نمى‌ماند.
د. خداوند جمع، قرائت و حفظ قرآن را خود بر عهده گرفته است: «اِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وقُرءانَه» (قيامت/75،17)، «اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ واِنّا لَهُ لَحـفِظون» (حجر/15،9) و نيز به پيامبر وعده داده است كه آيات قرآن را بر او بخواند تا او فراموش نكند: «سَنُقرِئُكَ فَلا تَنسى» (اعلى/87 ،6)، با اين حال ممكن نيست شيطان خللى به قرآن وارد كند.
هـ . آيات 74 ـ 75 اسراء/17: «ولَولا اَن ثَبَّتنـكَ لَقَد كِدتَّ تَركَنُ اِلَيهِم شَيـًا قَليلا * اِذًا لاََذَقنـكَ ضِعفَ الحَيوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصيرا» (اسراء/17،74 و 75) آشكارا بر عصمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)دلالت دارد و با «لولا»ى امتناعيه كمترين گرايش آن حضرت را به مشركان نفى مى‌كند[64]، بنابراين بر فرض صحّت سند حديث، تعارض متن آن با آيات قرآن بهترين گواه بر كذب آن است.[65]

ريشه احتمالى داستان:

با در نظر گرفتن چند مطلب ريشه احتمالى داستان غرانيق روشن مى‌شود:
1. مبارزه با شرك و بت‌پرستى در رأس برنامه‌هاى پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) بود و هرگاه سخنى از بتها به ميان مى‌آورد در جهت نفى آنها بود و مشركان نيز از روش آن حضرت آگاه بودند.
2. مشركان به يكديگر توصيه مى‌كردند كه به قرآن گوش فرا ندهند و در ضمن (تلاوت) آن بيهوده‌گويى (سر و صدا و جنجال) كنند. (فصّلت/41، 26)
3. مشركان قريش براى بتها احترام قائل بودند و از آنها اميد شفاعت داشتند و در ضمن طواف كعبه اين سرود را مى‌خواندند: «و الّلات والعزّى و مناة الثالثة الاُخرى، فانهن الغرانيقُ العُلى و إنّ شفاعَتَهن لتُرْتَجى».[66]
بنابراين، احتمال مى‌رود هنگامى كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) آيه «اَفَرَءَيتُمُ اللّـتَ والعُزّى * و مَنوةَ الثّالِثَةَ الاُخرى» (نجم/53 ، 19 ـ 20) را خواند و مشركان براساس روش هميشگى حضرت مى‌دانستند كه در ادامه به نفى و نكوهش بتها خواهد پرداخت و از سويى مايل بودند هنگامى كه آن حضرت، آيات الهى را مى‌خواند جنجال كنند اين جمله را كه شعار آنان بود با صداى بلند تكرار كردند و همانجا به نظرشان رسيد كه در تجليل از بتها با صداى بلند بگويند: «تلك الغرانيقُ العُلى، منها الشفاعة تُرْتَجى» و در اين هنگام افرادى كه در فاصله‌اى دورتر از آن حضرت بوده‌اند گمان كرده باشند كه اين جمله را نيز كه هموزن آيات پيشين سوره نجم است ايشان فرموده يا خود همان مشركان چنين شايع كرده باشند، افزون بر آن، اين احتمال نيز به طور جدّى مطرح شده است كه اين داستان از روايات اسرائيلى است كه براى بهره‌گيرى تبليغاتى ضدّ اسلام به دست برخى علماى يهود و نصارا ساخته و در روايات اسلامى وارد شده است.[67]

منابع

احكام القرآن، ابن عربى؛ احكام القرآن، جصاص؛ ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى؛ ارشاد العقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، ابى‌السعود؛ اسباب النزول، واحدى؛ الاسرائيليات والموضوعات فى كتب التفسير؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ اضواء البيان فى ايضاح القرآن بالقرآن؛ امان الامة من الظلال و الاختلاف؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بحارالانوار؛ البحر المحيط فى التفسير؛ البرهان فى علوم القرآن؛ پژوهش‌هاى قرآنى (مجله)؛ تأويل مختلف الحديث؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ تاريخ قرآن، راميار؛ التفسير الكبير؛ تفسير من وحى القرآن؛ التمهيد فى علوم القرآن؛ تنزيه الانبياء؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهرالحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ حياة الحيوان الكبرى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ الرواشح السماوية فى شرح الاحاديث الاماميه؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ السيرة‌النبويه، ابن هشام؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى(صلى الله عليه وآله)؛ الصحيح من سيرة‌النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله)؛ الطبقات الكبرى؛ عمدة عيون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار؛ فتح البارى شرح صحيح‌البخارى؛ فروغ ابديت؛ فى ظلال القرآن؛ قضايا قرآنية فى الموسوعة البريطانيه؛ الكافى؛ الكامل فى‌التاريخ؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان‌العرب؛ لغت نامه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع‌البحرين؛ محاسن التأويل، قاسمى؛ مسند احمد بن حنبل؛ المعجم الكبير؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ ميقات حج (فصلنامه)؛ نصب المجانيق لنسف قصة الغرانيق؛ نقد توطئه آيات شيطانى؛ النهاية فى غريب‌الحديث و الاثر؛ الهدى الى دين المصطفى(صلى الله عليه وآله).
حسن ضياء توحيدى و بخش علوم قرآنى



[1]. جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 245، 249؛ كشف‌الاسرار، ج 6 ، ص 386.
[2]. تأويل مختلف الحديث، ص 122؛ المعجم الكبير، ج 9، ص 35؛ ج 12، ص 42.
[3]. الطبقات، ج 1، ص 160 ـ 161؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 550 ، 552 .
[4]. لغت‌نامه، ج 2، ص 2625، «افسانه».
[5]. تنزيه الانبياء، ص 106 ، 109؛ التفسير الكبير، ج 23، ص 236 ، 241؛ الميزان، ج 14، ص 398 ـ 399.
[6]. نقد توطئه آيات شيطانى، ص 14 ، 18؛ تاريخ قرآن، ص 165.
[7]. لسان‌العرب، ج 10، ص 61 ، «غرنق».
[8]. مجمع البحرين، ج3، ص 309، «غرنق»؛ حياة‌الحيوان، ج2، ص113؛ لغت‌نامه، ج10، ص14696،«غرنوق».
[9]. لسان‌العرب، ج10، ص61 ؛ النهايه، ج 3، ص 364؛ مجمع‌البحرين، ج 3، ص 309، «غرنق».
[10]. الطبقات، ج1، ص160 ـ 161؛ جامع‌البيان، مج 10، ج 17، ص 245 ، 247.
[11]. الطبقات، ج 1، ص 160 ـ 161.
[12]. همان؛ جامع‌البيان، مج10، ج 17، ص 245.
[13]. فتح البارى، ج 8 ، ص 333.
[14]. تنزيه‌الانبياء، ص106، 109؛ الهدى الى‌دين‌المصطفى، ج1، ص168، 172؛ الميزان، ج14، ص396ـ397؛ الصحيح من سيره، ج 3، ص 137 ، 148.
[15]. فتح البارى، ج 8 ، ص 333؛ احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص 363.
[16]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 550 ، 552 .
[17]. تفسير قرطبى، مج 6 ، ج 12، ص 55 .
[18]. اسباب النزول، ص 232 ـ 233.
[19]. تفسير ماوردى، ج 4، ص 35 ـ 36.
[20]. الكشاف، ج 3، ص 164 ـ 165.
[21]. الكامل، ج 2، ص 77.
[22]. فتح‌البارى، ج 8 ، ص 333.
[23]. الدرالمنثور، ج 6 ، ص 65 .
[24]. التفسير الكبير، ج 23، ص 50 ، 54 .
[25]. همان، ص 50 .
[26]. زاد المسير، ج 5 ، ص 441.
[27]. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى9، ج 1، ص 121.
[28]. تفسير بيضاوى، ج 3، ص 150.
[29]. تفسير قرطبى، مج 6 ، ج 12، ص 55 .
[30]. البحر المحيط، ج 7، ص 526 .
[31]. اضواء البيان، ج 5 ، ص 499.
[32]. تفسير ابى السعود، ج 4، ص 26 ـ 27.
[33]. تفسير ثعالبى، ج 2، ص 409.
[34]. تفسير قاسمى، ج 12، ص 45.
[35]. فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2432.
[36]. احكام القرآن، ابن عربى، ج 3، ص 1303.
[37]. نصب المجانيق، ص 5 ، 18، ميقات، ش24، ص58 ، 62 ؛ الاسرائيليات، ص 314 ـ 315.
[38]. الاصابه، ج 4، ص 122.
[39]. جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 244، 250؛ الدرالمنثور، ج 6 ، ص 65 ، 69 .
[40]. الكافى، ج 1، ص 68 ؛ امان الامة من الاختلاف، ص 67 ـ 68 ؛ عمده، ص 84 .
[41]. الهدى الى دين المصطفى9، ج 1، ص 168 ، 172؛ الرواشح، ص 190؛ نصب المجانيق، ص 19.
[42]. تاريخ قرآن، ص 158.
[43]. مجمع‌البيان، ج 7، ص 109؛ ج 10، ص 613 ؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 281؛ الميزان، ج 14، ص 338.
[44]. التفسير الكبير، ج23، ص51 ـ 52 ؛ الميزان، ج 14، ص 390 ، 393؛ الاسرائيليات، ص 322.
[45]. البرهان فى علوم القرآن، ج 4، ص 120.
[46]. البحر المحيط، ج 7، ص 90.
[47]. مجمع‌البيان، ج6، ص 665 ـ 666 ؛ الميزان، ج13، ص 172 ـ 173.
[48]. التمهيد، ج 1، ص 94 ـ 95؛ نقد توطئه آيات شيطانى، ص 62 .
[49]. التفسيرالكبير، ج 23، ص 51 ؛ الصحيح من سيره، ج 3، ص 142،145.
[50]. التمهيد، ج 1، ص 95؛ قضايا قرآنيه، ص 119؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 343 ـ 344.
[51]. السيرة‌النبويه، ج 1، ص 289 ، 292، 354؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 351 ـ 358.
[52]. السيرة النبويه، ج 1، ص 266.
[53]. نقد توطئه آيات شيطانى، ص 61 ؛ من وحى القرآن، ج 16، ص 99.
[54]. التمهيد، ج 1، ص 87 ؛ پژوهش‌هاى قرآنى، ش 1، ص 88 ، 90.
[55]. ميقات حج، سال 6 ، ش 24، ص 66 ـ 67 .
[56]. التفسير الكبير، ج 23، ص 50 ؛ تنزيه الانبياء، ص 17، 23، 151، 154؛ روح المعانى، مج 10، ج 17، ص 263.
[57]. روح‌المعانى، مج10، ج17، ص270؛ الميزان، ج14، ص 396ـ 397؛ تاريخ قرآن، ص 148.
[58]. التفسير الكبير، ج 23، ص 51 .
[59]. التفسير الكبير، ج 23، ص 51 .
[60]. همان، ص 50 .
[61]. همان، ص 52 ـ 53 .
[62]. همان، ص50 ؛ بحارالانوار، ج17، ص57 ؛ التمهيد، ج 1، ص 91.
[63]. التفسير الكبير، ج 23، ص 58 ؛ بحارالانوار، ج 17، ص 62 ـ 63 ؛ تاريخ قرآن، ص 149.
[64]. تنزيه الانبياء، ص 107 ـ 108؛ الميزان، ج 14، ص 396 ـ 397.
[65]. همان؛ البحر المحيط، ج 7، ص 525 ـ 526 .
[66]. تاريخ قرآن، ص 158.
[67]. الاسرائيليات، ص316ـ321؛ ميقات، ش24، ص73.

مقالات مشابه

تحلیلی درباره عفو الهی از پیامبر (ص) بر محور آیه 43 سوره توبه

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهسیدمحمود طیب حسینی, راضیه مُشک مسجدی

بررسي ديدگاه مونتگمري وات پيرامون افسانه غرانيق

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهعلی حاجوی, سیدمحمدموسوی مقدم

رابطه عصمت پیامبر اکرم(ص) با آیات عتاب از منظر علامه سیدحیدر آملی

نام نشریهتحقیقات علوم قرآن و حدیث

نام نویسندهسیدمرتضی حسینی شاهرودی, الهام محمدزاده

نقد اندیشه دینی تجربه محور

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهمحمد اخوان